نگاهی گذرا به سلسله صفاریان

پیچک

تاريخ : دو شنبه 9 تير 1393برچسب:, | 11:15 | نویسنده : farid

http://tamadonema.ir/wp-content/uploads/2013/03/Saffarid_dynasty_861-1003.png

صَفّاریان از دودمان‌های ایرانی فرمانروای بخش‌هایی از ایران بودند. پایتخت ایشان شهر زَرَنگ بود.

حکومت صفاریان


یعقوب لیث نخستین امیر این خانواده بود که دولت مستقل اسلامی صفاریان را بنیاد نهاد. لیث سه پسر داشت بنامهای یعقوب و عمر و علی، هر سه پسران لیث حکومت کردند اما دوره ی حکومتشان چندان نپایید. یعقوب نیز در اوایل مانند پدر رویگری می‌کرد و هرآنچه بدست می‌‌آورد جوانمردانه به دوستان و همسالانش ضیافت می‌کرد. چون به سن رشد رسید تعدادی از مردان جمع شده او را به سرداری خود برگزیدند. در سال 237  که طاهربن عبدالله در خراسان حکومت می‌کرد مردی بنام صالح بن نصر کنانی  بر سیستان مستولی شد و یعقوب به خدمت وی در آمد. طاهر که مردی با تدبیر بود صالح بن نصر را از سیستان براند و پس از وی شخصی بنام درهم بن نضر خروج کرد و سیستان را تصرف نمود و سپاهیان طاهر را از سیستان براند. درهم که نتوانست از عهده سپاهیان برآید یعقوب را سردار سپاه خویش تعیین کرد، سپاهیان چون ضعف فرماندهی درهم را دیدند از فرماندهی یعقوب اسقبال نمودند. پس از چندی والی خراسان با چاره تدبیر درهم را اسیر کرد و به بغداد فرستاد، او مدتی در بغداد زندانی بود بعد آزاد گردید و به خدمت خلیفه در امد. درین زمان بود که کار یعقوب نیز بالا گرفت و او به دفع خوارج رفت، یعقوب چون مردی با تدبیر و عیار بود تمام یارانش از وی چنان فرمانبرداری می‌کردند که برون از تصور بود. یعقوب بعد ار ضبط سیستان رو به خراسان نهاد ولی چیزی نصیبش نشد. یعقوب مردی نبود که بزودی مضمحل شود، باز بار دیگر در سال 253 رو به خراسان نهاد اما این بار بخت یار او بود شهرهای هرات و پوشنگ را بگرفت و از آنجا رو به کرمان نهاد و گماشته حاکم شیراز در کرمان را بگرفت. پس از آن رو به شیراز نهاد با حاکم فارس جنگیده و آن را نیز بدست آورد. یعقوب بعد از واقعه چند نفر از طرفداران خود را با پیشکش‌های گرانبها نزد خلیفه‌ای بغداد فرستاد و خود را مطیع خلیفه اعلان کرد. یعقوب در سال 257 باز به فارس لشکر کشید و خلیفه المعتمد به وی پیغام داد که ما ملک فارس را به تو نداده ایم که تو به آنجا لشکر کشی کنی. المؤفق برادر خلیفه که صاحب اختیار مملکت بود رسولی نزد یعقوب فرستاد .مبنی بر اینکه ولایت بلخ و تخارستان و سیستان مربوط به یعقوب است. یعقوب نیز بلخ را تصرف نموده متوجه کابل شد والی کابل را اسیر و شهر را تصرف نمود، پس از آن به هرات رفت و از آنجا به نیشاپور و محمد بن طاهر حاکم خراسان را با اتباعش اسیر و به سیستان فرستاد و از آنجا روانه طبرستان شد تا در آنجا با حسن بن زید علوی بجنگد. حسن درین جنگ شکست خورد فرار نمود و به سرزمین دیلمان رفت. یعقوب از ساری به آمل رفت و خراج یکساله را جمع کرد و روانه دیلمان شد، در راه در اثر باریدن باران تعداد زیادی از سپاهیانش کشته شده و خود مدت چهل روز سرگردان میگشت. یعقوب رسولی را نزد خلیفه فرستاد مبنی بر اینکه طبرستان را فتح کرده حسن را منزوی ساخته است به امید اینکه مورد نظر خلیفه واقع گردد، اما خلیفه حکمی را توسط حاجیان به خراسان فرستاد که چون وی از حکم ما تمرد کرد و به حکومت سیستان بسنده نکرد او را در همه جا لعن کنند.

 

رسمی کردن زبان فارسی

 

در زمان یعقوب لیث زبان فارسی برای اولین بار پس از حمله اعراب زبان رسمی شد وتا حدی از نابودی زبان فارسی و ریشۀ ان جلوگیری شد به همین دلیل هم گویش فارسی در شرق ایران پاک تر و زنده تر مانده است. در سیستان به طور غیرمستقیم از ورود کلمات عربی به فارسی جلوگیری شد، شاید به همین دلیل است که گویش مردم سیستان شباهت زیادی به فارسی باستانی و پهلوی دارد و کلمات عربی خیلی کمتر دیده میشود که بیشتر انها هم ظرف چند سال اخیر از طریق رسانه ها وارد شده است.

کشمکش میان صفاریان و خلافت بغداد

محمد بن واصل تمیمی بر فارس مستولی شده بود. المتعمد عباسی فارس را به موسی بن بغا داد، موسی نیز عبدالرحمان بن مفلح را به جنگ محمد بن واصل فرستاد، عبدالرحمان شکست خورد و اسید شد. چون یعقوب در سیستان خبر بالا گرفتن کار ابن واصل را شنید طمع در ولایت فارس بست، در حالیکه محمد بن واصل در اهواز بود وی رو به فارس نهاد و فارس را تصرف کرد. در سال ۲۶۲ یعقوب از فارس رو به خوزستان نهاد. چون خبر به خلیفه المعتمد رسید فرمان حکومت خراسان، گرگان، طبرستان و ری و فارس را در حضور حاجیان به شمول شرطگی بغداد به وی داد. اما یعقوب راضی نشد و به خلیفه پیغام داد که به چیزی راضی نیست جز رسیدن به بغداد. خلیفه برادرش الموفق را به جنگ با یعقوب فرستاد، یعقوب درین جنگ شکست خورد و فرار کرد، بسیاری از اموال یغقوب بدست سپاهیان بغداد افتاد، و به نام غنیمت به بغداد برده شدند. المؤفق به علت بیماری به بغداد بازگشت و یعقوب نیز در گندی‌شاپور به مریضی قولنج مبتلا گشت. خلیفه رسولی را با منشور ولایت فارس و استمالت نزد یعقوب فرستاد. یعقوب قدری نان خشک و پیاز و شمشیر را پیشروی خود نهاد و به رسول گفت: «به خلیفه بگو که من بیمارم و اگر بمیرم تو از من رها میشوی و من از تو، اگر ماندم این شمشیر میان ما داوری خواهد کرد، اگر من غالب شوم که به کام خود رسیده باشم و اگر مغلوب شوم این نان خشک و پیاز مرا بس است.» یعقوب در سال ۲۶۵ در گندی شاپور در اثر مرض قولنج در گذشت. یعقوب را مردی باخرد و استوار توصیف کرده اند. حسن بن زید علوی که یکی از دشمنانش بود او را نسبت استقامت و پایداریش سندان لقب داده بود.

علل سقوط صفاريان
اگر شكست و اسارت عمرو ليث صفاري در جنگ با امير اسماعيل ساماني را در حقيقت به عنوان سقوط سلسله صفاريان در نظر بگيريم ، لاجرم بايد علل سقوط اين سلسله را در اعمال و سياست‌هاي يعقوب و بخصوص عمرو بابيم.
بعضي از محققين علت شكست عمرو از اسماعيل و به تبع آن سقوط سلسله صفاري را ، « خود بزرگ بيني عمرو » و بعضي ديگر « توقعات بيش از اندازه خود او » دانسته‌اند ، زيرا گفته شده « عمرو از سلطان خواسته بود كه وي را ولايتدار ماوراءالنهر كند ، كه آن ولايت را بدو داد. »البته تقاضاي حكومت ماوراءالنهر توسط عمرو از خليفه از يكسو مي‌تواند فزونخواهي باشد كه در طبيعت هر انساني كم و بيش هست و يا شايد كينه قبلي عمرو از اسماعيل در رابطه با همكاري او با رافع بن هرثمه در مخالفت با عمرو باشد ، به هر حال عمرو در پي گرفتن حكم حكومت ماوراءالنهر به آنجا لشكر كشيد و هر چه امير اسماعيل خواست از وقوع جنگ جلوگيري كند ، موفق نشد. از جمله اقدامات امير اسماعيل براي جلوگيري از جنگ نقل شده كه « اسماعيل گروهي از سرهنگان عمرو بگردانيد و ايشان را از خداي تعالي بترسانيد كه ما مردمان غازي‌ايم و مالي نداريم و اين مرد دنيا همي طلب كند و ما آخرت ، از ما چه خواهد؟ » و يا اينكه گفته‌اند كه اسماعيل به عمرو پيغام داد كه « تو جهاني پهناور بدست داري ، تنها ماوراءالنهر بدست من است و من در يك مرز هستم ، به آنچه در دست تو هست قانع باش و مرا بگذار در اين مرز مقيم باشم ، اما عمرو نپذيرفت. » و بالاخره در جنگي كه بين اين دو اتفاق افتاد ، عمرو شكست خورده و اسير شد و سرانجام در زندان خليفه درگذشت يا كشته شد و با وفات او در حقيقت دوران حكمراني تقريباً مستقل و درخشان صفاريان نيز به سر آمد.
شايد دليل ديگر سقوط صفاريان اين نكته باشد كه صفاريان سياست روشني از نظر مذهبي و برخورد با خلافت نداشتند ، زيرا آنها از سوي گاه با خلافت سني عباسي و گاه با حكومت شيعي علويان مبارزه و مخالفت مي‌كردند و هم چنين اينكه گاهي با خوارج مبارزه و گاهي با آنها همكاري مي‌كردند و به هر حال قدرت حكومت آنان بيشتر متكي بر نيروي نظامي بود و توجهي به ايجاد مشروعيت مذهبي حكومت خود در نظر مردم نداشتند و به همين دليل است كه آنها نيز مانند بسياري ديگر از حكومت‌هاي نيمه مستقل ايراني بعد از اسلام به محض اينكه فتوري در قدرت نظاميشان ايجاد شد و قدرت نظامي خود را تا حدي از دست دادند، از حمايت و پشتياني مؤثر مردم نيز محروم شدند و بدين ترتيب از قدرت ساقط شدند.

امیران صفاری


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: